حــتــے ســـکـــوت در حــــرم تـــو عــبـآدت است
آنــجــآ نــفــس بــہ یــــآد تــــــو تــکــثــیــر میـشود
یــک لــحــظــہ از هـــوای خــیــآلــم عــبــور کــن
بـــے تـــــو هـــوای شـــهر نــفــس گـیـر میـشـود.
حــتــے ســـکـــوت در حــــرم تـــو عــبـآدت است
آنــجــآ نــفــس بــہ یــــآد تــــــو تــکــثــیــر میـشود
یــک لــحــظــہ از هـــوای خــیــآلــم عــبــور کــن
بـــے تـــــو هـــوای شـــهر نــفــس گـیـر میـشـود.
15 روز بود که بیهوش افتاده بود روی تخت.
گفتند به هوش اومده خودتون رو برسونید.
با پدرش رفتیم بیمارستان. انگار داشت اشاره می کرد. تشنه بود.
آب که به لبش رسید حالش عوض شد. شاید یاد تشنگی امام حسین علیه السلام افتاده بود.
شروع کرد به یا حسین علیه السلام گفتن.
بعد از 15 روز بیهوشی این اولین کلمه ای بود که به زبون آورد. هنوز داشت یا حسین علیه السلام می گفت که شهید شد...
اینبار که آمدم حرمت اول
از همه
سراغ
دلم میروم به دفتر اشیاء گمشده..
وقتی هوای شهرنفس گیر میشود
با روضه ی حسین نفس تازه میکنیم