حــتــے ســـکـــوت در حــــرم تـــو عــبـآدت است
آنــجــآ نــفــس بــہ یــــآد تــــــو تــکــثــیــر میـشود
یــک لــحــظــہ از هـــوای خــیــآلــم عــبــور کــن
بـــے تـــــو هـــوای شـــهر نــفــس گـیـر میـشـود.
آدم باید خدایے داشته باشد
که وقت و بے وقت برایش درد و دل کند
که مرهم ِ دل مجروحش باشد
که " ایاک نعبد و ایاک نستعینِ"
از ته دل ،برایش بخواند
که قرار ِ بے قراری هاے ِ دلش باشد
که امیدِ لحظاتِ نا امیدیش باشد
که توکل به او پشتوانه ے همه ے زندگیش باشد
که " ان الله لایحب … " هاے قرآن دلش را بلرزاند
که " ان الذین امنوا … " هاے قرآن قند در دلش آب
کند
که " توبوا الے الله … " هاے قرآن دلگرمش کند...
آدم باید خدایے داشته باشد که …
که ندارد ! اصلا همین داشتنش برایمان کافے ست …
شکر براے داشتنت
نماز که می خوانی خوب به صدای خودت گوش بده و دقت کن.
کم کم می بینی که تو نیستی که عبارات نماز را می خوانی و یک نَفَس لطیف همراه نَفَس توست و یک موجود شریف و مظلوم است که در درون تو دارد نماز رامی خواند
دریاست نبی و گوهرش فاطــــمه است
مولاست علی و همسرش فاطـــمه است
هرچند پناه دو جهان است حســـین
او خود به پناه مادرش فاطـــمه است
دلــم . . .
نــه هــوای ِ گنـبـد ِ طلـایـی تــان را نـه هـــوای صـحـن و رواق هــای تــان را
نـه هــوای مـسجـد ِ گـوهــر شـادتــان را نـه هــوای ِ نـقــاره خـانـه تــان را
کـه هــوای خــود ِِخــودتـان را کـرده اسـت …
آنـجـا ، کـه بـگـویـم :
” الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا “
و شـمـا ، بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !!
کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …
اُطـلُبنــی …
چفیـہ اش را بر روے سرش کـــشید.
قدمــ بـہ جاده ے [کربــــ♥ـــــلا] گذاشتــ.
لحظـہ هایــے ایستاد و با خودش کلنجار مــےرفت ...
نمــےدانست پا جاے چـہ کسـے مــےخواهد بگذارد.
بســــــــــــمـ اللّـہ الرحمن الرحیمـ
سلامـ اللّـہ علیک یـا اربابــــ♥ـــــــــ
مـــی روم ...
پشت ســــرمـ آب نریــــز ای مــــادر!
وطـن مـادری آنـجـاسـت ، چـــــرا برگــــردمـ ؟!
دستـی بـه زلـف دستـه ی زنجـیـر زن بکـش ....
آشـفتـهام! میـان صـــفوف منظّـمـــی ...
گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز
تن من آب شد اما اثرم هست هنوز
جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!
ردشلاق بروی کمرم هست هنوز
می توانم بخداباتو بیایم بابا
جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز
گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن
سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز
منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید
دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز
گفت که می زنمت اسم پدرراببری
گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز
همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد
جای شکر است که عمه به برم هست هنوز
بازمین خوردن من دیده خود می بندد
شره در چهره ساقی حرم هست هنوز
خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟
همه خاطره ها در نظرم هست هنوز
غصه معجر من رانخوری بابا جان
پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز...
گــــاهے پشت ویترین بعضے کتاب فروشے ها مے ایستم
و با خـــــودم فکر مے کنم
بشر براے این که قــــــــرآن و مفاتیح نخواند
باید چقدر کتاب بخواند
در نزدیکی کربلا روی تپه ها نشسته بودند
و می گریستند و برای سلامتی و پپروزی امامشان دعا میکردند
اما هیچکدامشان به سمت سپاه امام نرفتند...
چه فرقی میکند که درمقابل امام شمشیر زده باشی
یا دشمن امام را با سکوت یاری کرده باشی؟
دل مستو مبتلایی دارم
این شبا حالو هوایی دارم
منو کربــــلا نبردی باشه
بخدا منم خدایی دارم.....
بخدا میشکنه قلب مادرم
بگذره امسالو کربـــلا نرم
دیگه من چه قدر باید دعا کنم
آخه من چه قدر بگم حـــرم حـــرم.....
آقا بطلب...
پی نوشت:
درشب جمعه ی پایانی این ماه عزا
فکر شبهای تو افتاده ام ای کرب و بلا
دست من نیست شب جمعه اگر مجنونم
رمز و رازی است میان تو و این شاه و گدا
گفت: که چی؟
هی جانباز جانباز... شهید شهید!
میخواستن نرن!
کسی مجبورشون نکرده بود که!
گفتم:چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد!
گفت:کی؟!!
گفتم:همون که تو نداریش!
گفت:من ندارم؟! چی رو؟!
گفتم: غیــــــرت و مردونـگـی.... !!
یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس،با سیصدوسیزده قمر می آید...
الـلــهم عـجــل لـولـیــک الـفــرج
بــــرام هیـــچ حســـی شبیـــه تـــو نیــســت ...
زنــدگی بــه شــرط خنـــده نــه !!
بـــه شــرط گریـــه بـــر "حسیـــن" ،
شیـــریـن اســت...
چه فرقــــــی می کنـــــد
در قفـــس کوچکــــی باشـــی و یا در قفـــس دنیــــا
وقتــــی داستان وابستــــه بـــــــودن اســت
اَخْـــــــرِجْ حُبَّ الــــــدُّنْیـــــا "
یا ربــــــ مـــــددی ..