خـدایـا !
.
می تونَـم چـند لحظـه باهـات خلـوت کـُنـم؟
.
قـول مـی دَهـم بیشـتر از چـند لحظـه وَقتـت را نگیـرم
.
گــوشِـت ُ بـیار جلـو ؛ بیـا نـزدیـک تـر ..
.
مـَن خـستـِه ام مـی شنوی ؟!
قُول می دهم طُغیـان کنم ! رودخانه ی ساکتی بودم .
.
قُـول می دهم جـریان یابم و قُول میدهم
.
هر تار ِگیسویَم ، خِیر و بَرکت را به زمین شانه کند!
.
قُـول می دهم نِگاهَـم را فقط به آسمان معطوف کنم
.
و با زمزمـه ی بـاران پـاک شوم
.
و بُت هـا را با ایمـان ِ چشمـانم خُـرد کنم .
.
مَـرا ببـخـش ! مَـرا ببـخـش !
..
مرا ببخش ! که روحم ناصاف است و زبــر ..
.
ببخش که بویِ خوش ِ پـاکی نمی دهم ..