تـــ...ـــشــییـــع...
هنوز
دیوارهای خشتی خانه
بوی هجده سالگی اش را می دادند
و دستاس
درهوای دستانش
نفس می کشید،
که دلش با پر زدن یکی شد.
*
_اسما ! آب بریز_
هوا ایستاده بود
و بی قراری
در ذرات زمین
جریان داشت...
*
تشییع جنازه...
خیس بود.
علی بود
و اشک های بی امان خدا.
*
شانه های زمین
تحمل آن زخم
_آن زخم کبود_را
نداشتند.
زمین، جنازه را به آسمان ها بخشید...